اين غزل را در وصف حضرت صاحب الزّمان سروده، و از غيبت و انتظار وي ياد كرده، و خود را از مشتاقان و شيفتگانش معرّفي نموده است؛ وليكن با چه عبارات نمكين، و اشارات دلنشين، و كنايات و استعاراتي كه حقّاً بياختيار بر زبان انسان جاري ميشود كه او لسان الغيب است:
سَلامُ اللَهِ ما كَرَّ اللَيالي وَ جاوَبَتِ الْمَثاني وَ الْمَثالي (1)
عَلي وادي الاراكِ وَ مَن عَلَيْها وَ دارٍ بِاللِوَيفَوْقَ الرِّمالِ (2)
دعاگوي غريبان جهانم وَ أدْعو بِالتَّواتُرِ وَ التَّوالي (3)
به هر منزل كه رو آرد خدا را نگه دارش به لطف لايزالي (4)
منال اي دل كه در زنجير زلفش همه جمعيّت است آشفته حالي (5)
ز خَطّت صد جمال ديگر افزود كه عمرت باد صد سال جلالي (6)
تو ميبايد كه باشي ورنه سهل است زيانِ مايۀ جانيّ و مالي (7)
بدان نقّاش قدرت آفرين باد كه گِرد مَه كشد خطّ هِلالي (8)
فَحُبُّكَ راحَتي في كُلِّ حينٍ وَ ذِكْرُكَ مونِسي في كُلِّ حالِ (9)
سويداي دل من تا قيامت مباد از شور سوداي تو خالي (10)
كجا يابم وصال چون تو شاهي من بد نام رِند لااُبالي (11)
خدا داند كه حافظ را غرض چيست
وَ عِلْمُ اللَهِ حَسْبي مِن سُؤالي
و در تعليقه گويد: اين بيت هم در آن غزل است و گويا از خواجه باشد:
أموتُ صَبابَةً يا لَيْتَ شِعْري مَتَي نَطَقَ الْبَشيرُ عَنِ الْوِصالِ (13)
در بيت اوّل و دوّم مي گويد: سلام خدا باد پيوسته و هميشه تا وقتيكه شبها مرتّباً يكي پس از ديگري ميآيند و ميروند، و طلوع و غروب موجب پياپي در آمدن آنهاست، تا زمين و خورشيد و ماه و ستارگان باقي است، و تا وقتيكه رشتههاي دو صدايه و سه صدايۀ تارها و نغمهها و آهنگهاي چنگها و سازها مينوازند و قدرت و تاب و توانشان براي بلند داشتن اين سرود باقي است (زيرا مثاني به معني صداهاي دوبارهاي است كه تار و چنگ مي دهد، و مَثالي در أصل مَثالِث بوده است يعني صداهاي سه باره كه از آنها شنيده ميشود.) بر وادي اراك كه منزلگاه حضرت حجّت است (زيرا سرزمين اراك سرزمين حجاز است كه در آنجا فقط درخت اراك وجود دارد.) و بر آن كسيكه برفراز آن زمين سكونت دارد و بر خانه اي كه در قسمت نهائي در آن بالاي رَمْلها و شنها بنا شده است.
سپس در بيت سوّم ميگويد: دعاگوي غريبان جهانم، و بطور تواتر و پشت سر هم من دعا مي كنم و دعاگو هستم؛ كه باز روشن است: آن غريب جهاني كه از شدّت غربت و تنهائي ظهور نميكند غير از حضرت حجّت كسي نيست.
و در بيت چهارم مي رساند: او كه محلّ ثابتي ندارد ـ گرچه اصلش از مكّه و از وادي الاراك است ـ و دائماً در عالم در گردش است، اي خداوند مهربان از تو درخواست مينمايم تا با لطف دائمي خودت او را در هر منزلي كه وارد ميشود و در آن مسكن ميگزيند نگهداري كني.
و در بيت پنجم مي گويد: اي دل ! در فراق او ناله مكن، چرا كه گرچه در غيبت است و چهره و رخساره اش را از نماياندن مخفي مي دارد، وليكن بواسطۀ گيسوان و زلف سياه او ـ كه كنايه از هجران و غيبت است ـ آشفته حالان مي توانند كسب جمعيّت كنند و به مقصود نائل آيند.
و در بيت ششم مي گويد: اينك كه رشد و بروز جمال در تو فزوني يافته است، خداوند عمر تو را طويل گرداند و از گزند حوادث مصون بدارد.
و در بيت هفتم مي گويد: توئي وليّ والاي ولايت كه قوام كون و مكان بر تو قائم است؛ و تو بايد بر قرار و مقرون به بقاء و صحّت و آرامش بوده باشي، چرا كه در رأس مخروطي، و بر همۀ ماسوي' حكومت داري. و در برابر اين امر مهمّ و ارزشمند، زيانهاي جاني و ضررهاي مالي هر چه هم فراوان باشد، به من و يا به جهانيان برسد، مهمّ نيست بلكه خيلي سهل و آسان است.
و در بيت هشتم مي گويد: آفرين بر دست قدرت پروردگار كه تو را در اين چندين قرني كه تا به حال گذشته، حفظ و نگهداري نموده است؛ همان نقّاش قدرت كه بر گرد ماه بر فراز آسمان خطّي به شكل هلال ميكشد تا مردم ماه را ببينند، با آنكه بدون شكّ تمام كرۀ ماه موجود است، امّا كسي آنرا نميبيند، و در غيبت و پنهاني مي گذارد، و فقط از اين كرۀ آسماني به قدر هلالي نمايان است بطوري كه اگر كسي نظر كند ميپندارد كره اي نيست، فقط هلالي بر آسمان موجود است. امام زمان هم موجود است همچون كرۀ تامّ و تمام، امّا كسي آنرا نميبيند و ادراك نميكند و فقط به قدر ضخامت هلالي از آثار او در جهان مشهود است و مردم از آن منتفع مي گردند، ولي بايد ظهور كند و از پردۀ خفا برون آيد و چون بَدْر و ماه شب چهاردهم نور دهد و همۀ جهان را منوّر كند.
خوب توجّه كنيد: اگر اين بيت را اين طور معني نكنيم، معني آن چه مي شود؟! تعريف كردن از ماه آسماني به پنهاني، و خطّ هلالي در شبهاي نخستين طلوع آن بر گرد آن كشيدن چه مدحي را متضمّن است؟!
و اگر مراد از ماه را سيما و چهرۀ محبوب فرض كنيم و خطّ هلالي را هم محاسنش بدانيم كه بر گرد آن روئيده است، با آنكه اين استعاره با آن استعارۀ قرص ماه آسمان و اختفاي آن در شبهاي نخستين جز بمقدار هلالي كه نمايان است، دو مفاد است معذلك اين استعاره نيز منافاتي با وجود حضرت صاحبالزّمان ندارد؛ زيرا آن انساني كه در خارج بر گرد صورتِ چون ماهش محاسن روئيده است، با توصيف غربت و ولايت و سروري و پادشاهي و سائر اوصافي كه در اين غزل آمده است، غير از آنحضرت نميتواند مراد و مقصود باشد.
و در بيت نهم مي گويد: من پيوسته با تو سر و كار دارم. محبّت توست كه راحت دل من است در هر حال، و ذكر توست كه أنيس من است بطور پيوسته ومدام.
گرچه نظير اين مضمون در سائر غزلهاي حافظ موجود است و آنها راجع به خود ذات أقدس حقّ تعالي است، وليكن در اين غزل به قرينۀ سائر ابيات غير از حضرت حجّت نميتواند بوده باشد. پس ضمير مخاطب ذِكْرُكَ و حُبُّكَ راجع به اوست.
و به همين طريق مفاد بيت دهم است كه در دعا مي گويد: دريچۀ قلب من كه مملوّ از خون حيات بخش من است، و پيوسته آن خون در جنبش و حركت و ضربان و خروش است، هيچگاه از معامله و سر و كار داشتن و تلاش براي بدست آوردن محبّت و رضاي تو خالي نباشد.
و در بيت يازدهم مخاطب خود را شاه، و خودش را رِند و گداي لااُبالي خوانده است؛ و وصال اين درجۀ پست و زبون را با آن شاه با عظمت و با تقوي و داراي عصمت و طهارت، بعيد به شمار آورده است. در اين بيت هم معلوم است كه: مراد وي از «چون تو شاهي» غير آن صاحب ولايت كلّيّۀ إلهيّه نميباشد.
و در بيت دوازدهم خيلي روشن و واضح از سخنان و تخاطب فوق بطور رمز و اشاره، پرده بر مي دارد كه: اينها كه گفتم همه اشاره و كنايه و استعاره و رمز بود كه چه ميخواهم بگويم؛ صراحت نبود و من نميخواستم يا نميتوانستم آن وجود أقدس را چنانكه بايد و شايد معرّفي كنم، و عشق سوزان خود را براي لقاء و ديدارش در قالب غزل آورم؛ امّا خداوند عليم و خبير ميداند كه در دل من چه مراد بوده است، و او كفايت ميكند از كلام و سؤالي كه من بخواهم آنرا برزبان آورم.
و در بيت إلحاقي ميگويد: من از شدّت عشق و آتش وَجْد بالاخره خواهم مرد، و در انتظار فرج او جان خواهم سپرد؛ و مانند يعقوب در فراق يوسف كور خواهم شد و چشمم پيوسته بر در است كه چه موقع بشير، بشارت از لقاء وصال ميدهد؛ و يوسف گمگشتۀ بياباني در چاه غربت در افتاده، غريب و تنها، سرگشته و متحيّر مرا بشارت ديدار ميدهد، و با فرج او و لقاي او چشمانم بينا ميگردد، و چون مرده از قبر برخاسته زنده ميگردم و حيات نوين مييابم.(1)
1.روح مجرد ص 519.
منبع: متقین
ظهوری را میپاییم که خداوند یکتا از آدم تا خاتم را به انتظارش نشانده است:
به روزگار جوانی، جمعه را منتظر بودیم که میدانستیم، آن آفتاب نیمروز از مشرق جمعه برمیآید و هر جمعه که غروبگاه خود را مینمود، امید را تازه میکردیم که دگر جمعهای در راه است؛ نگران مباش...
ظهوری را میپاییم که خداوند یکتا از آدم تا خاتم را به انتظارش نشانده است:
به روزگار جوانی، جمعه را منتظر بودیم که میدانستیم، آن آفتاب نیمروز از مشرق جمعه برمیآید و هر جمعه که غروبگاه خود را مینمود، امید را تازه میکردیم که دگر جمعهای در راه است؛ نگران مباش...
میر من، شهسوار دشت امید
با سواران خویش میآید
لشکر یـأس و ناامیدیها
پیش پایش دگر نمیپاید
و اکنون که آفتاب عمر با نزدیک شدن به غروبگاه خود، رنگ میبازد و از نهانگاه خود میشنویم:
دگر این جان خستهام گویا
تــا غروبـی دگــر نمیپاید
با این بیت خواجه شیراز مترنّم میشویم:
صبا خاک وجود ما بدان عالیجناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
••• گیر کار فرج کجاست؟
تا به حال با خودت فکر کردهای که چرا امام زمان(عج) را ندیدهای؟ اگر میخواهی نظر امام زمان(عج) را بدانی، نامه زیر را بخوان:
••• نامهای از امام مهدی(عج) به شیخ مفید.
«ای دوست مخلص! ای کسی که با ستمگران در راه ما مبارزه میکنی!
خداوند بزرگ، آن چنان که دوستان صالح ما را در گذشته یاری فرمود، شما را نیز با نصرت خود تأیید فرماید. ما با شما عهد میکنیم هر یک از برادران دینی شما که تقوا را سرمایه خویش قرار دهد، از فتنههای گمراهکننده در امان داریم و اگر کسی بر خلاف وظیفه رفتار کرده و از آنچه باید عمل کند بخل ورزد، مسلّماً در هر دو جهان خسران و زیان نصیبش خواهد شد.
اگر شیعیان ما -که خداوند آنها را به طاعت و بندگی خویش موفّق بدارد- در وفای به عهد و پیمان الهی اتّفاق و اتّحاد داشته و عهد و پیمان الهی را محترم میشمردند، سعادت دیدار ما به تأخیر نمیافتاد و زودتر از این به سعادت دیدار ما نائل میشدند.
آنچه موجب جدایی ما و دوستانمان گردیده و آنان را از دیدار ما محروم نموده است، عمل نکردن آنان به احکام الهی است.»1
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
تو خاک ره بنشان تا نظر توانی کرد
در پی ارسال نامهای به محضر آیت الله العظمی صافی که در بخشی از آن، اشعاری از قیصر امینپور، درج شده بود؛ این مرجع تقلید که خود در سرودن اشعار، تبحّر دارد سالها پیش، از شعر امام زمانی وی تجلیل و آن را نشانه شوق و شور و اشتیاق به آستان فرشته پاسبان حضرت صاحب الزّمان دانسته و به اقتباس و استقبال از شعر وی رفتهاند.
حال ما دنیا نشینان بی تو اصلاً خوب نیست
بی تو در دنیای ما جز فتنه و آشوب نیست
باغ های این حوالی را همه سرما زده
دور از خورشید هرگز حاصلی مرغوب نیست
خوب می دانم شبیه عاشقانت نیستم
خوب می دانی که اوضاع دلم مطلوب نیست
قلبم از فرط گنه ویرانه شد ، پس لاجرم
جایگاه چون تو شاهی خانه ی مخروب نیست
بی تو آداب مسلمانی دگرگون گشته است
شیعه ی این روزها چندان به تو منسوب نیست
دیده آلوده ، دل آلوده ، نفس آلوده ، آه
جز تو امیدی برای بنده ی معیوب نیست
کاش می شد خاک پایت سرمه ی چشمم شود
آخر این مژگان من کمتر که از جاروب نیست
با تمام این سخن ها کاش برگردی نگار
کاسه ی صبر من بیچاره چون ایوب نیست
مادرت در کوچه ها فریاد زد مهدی بیا
زودتر برگرد حال و روز مادر خوب نیست
سروده اى به یاد آخرین خلیفه پروردگار
برآى اى آفتاب برج توحید
در آر از ابرِ غیبت قرصِ خورشید
ألا اى مطلع الشمس هدایت
جهان تا کى گرفتار ظلالت
تمام انبیاء در انتظارند
به عدل و داد تو امیدوارند
توئى آن کوکب درّى در آفاق
که نور الرّب کند بر ارض اشراق
تو هستى قائم بالحقّ من الحقّ
تو هستى علم محض و عدل مطلق
تو هستى مهدىِ هادى الى الله
زسرِّ مستسرِّ غیب آگاه
به تو شد ختم طومار امامت
قیام تو کند بر پا قیامت
بتابد آیه نور از جبینت
درآید دست حق از آستینت
ظهورت مظهر اسماء حسنى
جمالت جلوه امثال علیا
کمال اهل عالم در تو شد جمع
جهان پروانه و رخسار تو شمع
برون آئى اگر از پرده غیب
شود ظاهر کتاب الله بلا ریب
هرآن چه داشت آدم تا به خاتم
نمایان گردد از آن اسم اعظم
تو موعود خدا اندر زبورى
ضیاءِ مشرقِ اللهُ نورى
مبارک برتو باد این تاج اقبال
خطابِ سیدى! از صادقِ آل
کند موسى تمناى مقامت
مسیحا، جان بکف اندر سپاهت
امین وحى باشد در رکابت
بود اعلى زهر عالى جنابت
شود پیرِ زمانه هر جوانى
زمان شد پیر و امّا تو جوانى
باسم حى، حیاتت متصل شد
زمان اینجا رسید و منفعل شد
تو سلطان زمین و آسمانى
ولى عصرى و صاحب زمانى
ملائک برتو نازل در شب قدر
سلام حق به تو تا مطلع الفجر
قضا را چون به امضایت رسانند
بفرمان تو گوش جان سپارند
توهستى پیشواى اهل عالم
امام حضرت عیسى بن مریم
چو دید از نور حق روشن روانت
خلیل الله شد از شیعیانت
بخَلق و خُلق چون تو بهترینى
بحق، طاووس فردوس برینى
خلافت از خداى حى قیوم
بنام نامى تو گشت مختوم
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی
پراست سینه ام از اندوه گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
ســــر بهـــار ندارند بلبـــلان بی تو
لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زندسخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزاره غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو میگویند تعطیل است کار عشق بازی
عشق، اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو، دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
جغد بر ویرانه میخواند به انکارتو اما
خاک این ویرانه ها بویی از آن ویرانه دارد
در هوای عشق تو پر میزند با بی قراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
مرحوم دکتر قیصر امین پور
جمعه یعنی یک بغــــل دلواپسی
جمـــعه یعنی گــــریههای بیکسی
جمعه یعنی روح سبـــز انتـــظار
جمعه یعنی لحــــظههای بیقــرار
بـیقـــــرار بیقـــــراریهای آب
جمــعه یعنی انتــــــــظار آفــــتاب
جمعه یعنی ندبهای در هجر دوست
جمعه خود ندبهگر دیــدار اوست!
جمعه یعنی یک کـــــویر بیقرار
از عطش سرخ و دلش در انتظار
انتــــظار قطـــــره باران عشــق
تا فروشوید غم هجــران عشــــق
جمعه یعنی بغــض بیرنگ غـزل
هـــق هــق بارانی چنــگ غـــزل
زخمهای از جنس غم بر تار دل
تا فرو شویَد غـــــم هجــــران دل
جمعه یعنی روح سبــز انتـــظار
جمعه یعنی لحــظههای بـیقـــرار
بـــیقرار بیقـــــــراریهای آب
جمعه یعنی انتـــــــظار آفــــــتاب
مصطفی سیرت علی فر فاطمه عصمت حسن خو
هم حسین قدرت علی زهد و محمد علم مه رو
شاه جعفر فیض و کاظم حلم و هشتم قبله گیسو
هم تقی تقوا نقی بخشایش و هم عسکری مو
پادشاه عسکری طلعت نقی حشمت تقی فر
بوالحسن فرمان و موسی قدرت و تقدیر جعفر
علم باقر زهد سجاد و حسینی تاج و افسر
مجتبی حلم و رضیه عفت و صولت چو حیدر
مهدی قائم که در وی جمع اوصاف شهان شد
مصطفی اوصاف و مجلای خداوند جهان شد
در کارِ عشق دوری و هجران به ما رسید
یوسف که رفت غُصّهٔ کنعان به ما رسید
ما سالها پای وصالت گریستیم
یعقوب وار دیدهٔ گریان به ما رسید
با زلفِ خویش زلفِ دلم را گِره بده
شاید هوای زلفِ پریشان به ما رسید
باید کویر میشدم و خشک میشدم
کردی دعا و این همه باران به ما رسید
یک لحظه چشم از دلِ بیتاب برندار
دور از تو غم، به سرعتِ طوفان به ما رسید
از ما همیشه دردسر ما به تو رسید
از تو همیشه رحمت و احسان به ما رسید
دلهای ما کنارِ شما آبرو گرفت
آقا چقدر از کرَمَت نان به ما رسید
ما بابِ میل تو نشدیم عاقبت ولی
لطف تو هر دقیقه و هر آن به ما رسید
خوب است وقت روضه تو ما را خبر کنی
شاید نوای آن دلِ سوزان به ما رسید
یکبار هم از نیابت ما کربلا برو
توفیق هر چه هست ز جانان به ما رسید
کارِ تو و دعایِ تو و رحمتِ تو بود
حبِّ رقیهای شدن آسان به ما رسید
شاعر:جواد پرچمی
دوباره جمعه گذشت و قنوت گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمهٔ کاسههای خالی ما
پس از نیامدنت گوشهٔ خیابان ماند
به امید ظهور یوسف فاطمه(عج) که صد البته نزدیک است.
جان عالم بر لب آمدای خدا مهدی نیامد
دیده پر خون شد جدا و دل جدا مهدی نیامد
بزم انس ما ندارد بیحضور او صفایی
عید ما رنگ عزا دارد چرا مهدی نیامد
پرچم سرخ حسینی نامد دلیل آنکه گویم
طالب خون شهید کربلا مهدی نیامد
هر چه گفتم یابن طاها یابن یاسین یابن احمد
العجل یابن نبی المصطفی مهدی نیامد
هر چه گفتم یا مغیث الشیعه نشنیدم جوابی
هرچه گفتم یا معزالاولیا مهدی نیامد
ذکر من امن یجیب است به مضطر حقیقی
من دعا کردم ولی روح دعا مهدی نیامد
مجلس ختم از برای مادرت زهرا گرفتیم
هر که بود آمد ولی مهدی نیامد
دلم برات تنگ است!
ببین زمانه چه ننگ است گل نرگس!
غمی به گوشه قلبم کمین کرده است
زمانه با من سر جنگ است گل نرگس!
فرسوده ام و اینک غمی به دل دارم
غمم به سختی سنگ است گل نرگس!
اگر تو بیایی بنفشه می خندد!
بهار با تو قشنگ است گل نرگس!
تو کشتی نجاتی و مرهم بر دل خسته
عدل بی تو بی رنگ است گل نرگس!
بارها سروده ام این غزل را "تنها"
دلم برای تو تنگ است گل نرگس!
العجل مولا مولا
العجل مولا مولا
العجل مولا مولا
جان عالم بر لب آمد ای خدا
مهدی نیامد
چشم عالم پر زخون شد ای
خدا مهدی نیامد
هر چه گفتم یا ابن طاها
یا ابن یاسین یا ابن احمد
العجل یاابن علی المرتضی
مهدی نیامد
العجل مولا مولا
العجل مولا مولا
العجل مولا مولا
به امید لایق شدن دلهامان ... التماس دعای فرج ... به امید ظهور *** بر غایب همیشه حاضر صلوات
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن،
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن.
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم،
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم.
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم،
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم.
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن،
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن.
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن،
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن.
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن،
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن.
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه،
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه.
گفتم رخت را از من واله مگردان،
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان.
گفتم به جان مادرت من را دعا کن،
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن.
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم،
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم.
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن،
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن.
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان،
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان.
گفتم که شام تار دلها را سحر کن،
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن.
گفتم که از هجران رویت بی قرارم،
گفتا که روز وصل را در انتظارم.
مادر منتظر
اتل متل يه مادر
چشاش بدر خشكيده
فرزند دلبندشو
بيست سال كه نديده
فرزند خوب و رعناش
رشيد بود و جوون بود
بين جووناي شهر
يه روزي قهرمون بود
يه روز فرزند نازش
اومد نشست كنارش
تموم حرفاشو زد
با چشاي قشنگش
ميخواست بره بجنگه
با دشمناي ايران
با دشمناي قرآن
دشمن دين وايمان
جوون بود و قهرمون
مي خواست كه پهلوون شه
عاشورايي بميره
تو جبهه غرق خون شه
اون مادر مهربون
راضي شد و غصه خورد
ياد فراق پسر
قلب اونو ميفشرد
آورد برا بدرقه
قرآن و يك كاسه آب
اما دل اون مادر
سوختش و گرديد كباب
يه روز يه ماه نه چند سال
عزيز اون نيومد
چشاش به در خشكيد و
نامه رسون نيومد
جوون خوب ونازش
حالا ديگه مفقوده
انگار كه سرو رعناش
از ابتدا نبوده
هر روز براش يه سال بود
با غصه مي كشيد آه
ميگفت مياد يه روزي
فرزند خوبم از راه
جمعه دلش ميگرفت
دعاي ندبه ميخوند
صداي گريه زاريش
دل سنگ و ميسوزوند
ميگفت عزيز مادر
بگو به من كجايي
خيلي قشنگ مي دونم
الآن پيش خدايي
اون مادر منتظر
يه سال كه رفت به مكه
گفت به خدا كو بچّم
مجنون يا تو فكه
رفت تو بقيع و داد زد
بچه من مفقوده
سرباز فرزندتون
بوده يا كه نبوده
اسير يا شهيده
جوونه يا پير شده
بچم و سالم ميخوام
اومدنش دير شده
صبرم ديگه تمومه
بسه برام جدايي
بچم و سالم ميخوام
عزيزكم كجايي
وقتي كه برگشت ايران
وقتي به خونه رسيد
از پسر عزيزش
خبرهايي ر وشنيد
فرزند خوب و رعناش
ديگه به خونه اومد
سالم و دست نخورده
از زير خاك در اومد
از عروج عزيزش
يه بيست سالي ميگذشت
اما جوون نازش
سالم به خونه برگشت
يعني بدونه دنيا
كه ما حقيقت بوديم
بيغيرتا بدونن
ما اوج غيرت بودي
سلام
سلام ای آشنای ناشناس
سلام بر تو ای شمیم گل نرگس و عطر یاس
سلام بر تو ای آقایی که یاد تو جمعه شب ها مرهم دلهاست
آقا ما هرشب به امید ظهوریم و امیدمان به فرداست
فردایی که ظهورت جهان را زیبا کند
ما از منتظرانیم
بیا
بسم الله الرحمن الرحیم
گفتم که مهدیا من اذن نگاه خواهم/گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم
گفتم که روی ماهت از ما چرا نهان است؟ /گفتا تو خود حجابی، ار نه رخم عیان است
منتظریم!منتظر سرور و سالارمان مهدی(عج)،غافل از اینکه اوست که هزار و چندی سال منتظر ماست.
منتظر 313 نفر شیعه حقیقی!
کاش میدانستیم کجا گیر کرده ایم،یا بهتر است بگویم کاش میدانستیم گیر کارمان کجاست؟؟؟؟؟؟
بعضی از ماها فقط بلدیم ادای منتظرها را در بیاوریم و خودمان را گول برنیم.اگر عملمان رو شود میبینیم چقدر روسیاهیم.انگار یادمان رفته "افضل الاعمال انتظار الفرج"
اگر بنا به حرف زدن و عمل نکردن باشد من روسیاه کافی هستم! ترا به خدا شما عمل کنید...
من روز و شب ظهور تو را، آه می کشم/ در آسمان عبور تو را آه می کشم
میپرسمت ز روز و بیابان و کوه و دشت/ من پاسخ ظهور تو را، آه می کشم
پیداتری از آن که ببینم تو را به چشم/ در محضرت، حضور تو را، آه می کشم
می خوانمت به نام و نمیدانمت هنوز/ من فرصت مرور تو را آه می کشم
گاهی غم فراق تو را گریه می کنم/ گاهی وصال دور تو را، آه می کشم
وقتی نمی رسم به خیال وصال تو/ من هم دل صبور تو را، آه می کشم
از این فصول پر ز حقارت دلم گرفت/ من فصل پر غرور تورا، آه می کشم
موعود عشق! مهر جهان تاب آخرین/ بر من بتاب ، نور تو را، آه می کشم(13)
***
در عصر روزی که با روز ظهور فاصله ی زیادی ندارد و آن روز مصادف شده با دحوالارض و روزی است که در احادیث ذکر شده به عنوان روز قیام آقا امام زمان عج .... و می توان گفت:: شاید این جمعه بیایید.... شاید »»» اللهم عجل الولیک الفرج صدای زمزمه های حضور را در میان بغض های هر شبم می شنوم. ولی تمام جمعه های خوب من تهی زآمدنت. غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت و نم نم سپید اشک روی گونه ام روان، آمد و برفت تو باز هم نیامدی . خسته ام! ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار و خسته از ستم،از گناه های شیعیان وباز هم... وجمعه جمعه ندبه ام وندبه ندبه اشک وآه وباز هم ...وبازهم...وباز هم نیامدی. بیا وبا دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا وباز هم بپاش رنگ عشق رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است...بهر سالهای باتو بودن ونبودنت، از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و... . خواندنی ترین سروده ی من تا ابد به یاد ماغندنی. سخت ومبهمی انتهای انتها. در جواب وحل تو وامانده ام.هر کجا می روم هرچه می روم باز هم حضور می باید و ظهور. بوی عطر سبز پیرهنت عطر خوب آمدنت حسرت دلهای بی قرارمان شده است. امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان به انتظارو انتظار وانتظار.
یَا اَیها العَزیز مَسنا وَ اَهلَنا الضُّر... فَاَوف لَنا الکَیل (سوره یوسف، آیه ۸۸) پر کن دوباره کِیْل مرا ایها العزیز آخر کجا روم به کجا ایها العزیز رو از من شکسته مگردان که سالهاست رو کردهام به سوی شما ایها العزیز جان را گرفتهام به سردست و آمدم از کوره راههای بلا ایها العزیز وادی به وادی آمدهام از درت مران وا کن دری به روی گدا ایها العزیز چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود این کاسه را... فاوف لنا... ایها العزیز خالیتر از دو چشم من اینجان نیمه جان محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز - ما- جان و مال باختگان را رها مکن بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز دستم تهی است... راه بیابان گرفتهام دست من و نگاه شما ایها العزیز شاعر:مریم سقلاطونی به امید ظهور یوسف فاطمه(عج) که صد البته نزدیک است
من از نوادگان اویسم که سالها پا میکشند از جریانم وصالها بال و پرم به درد پریدن نمیخورد بالا نمیبرند مرا این وبالها با احتمال آمدنت گریه میکنم یعقوب کردهاند مرا احتمالها پیراهنت کجاست که بینایمان کنی خیری ندیدهام از این دستمالها وقت رسیدن تو زمان رسیدن است خیلی نشستهاند به پای تو کالها دیشب تفالی زدهام راحتم نکرد ناراحتم به جان تو از دست فالها این گریههای نیمه شعبان چه فایده امسال نیز مثل تمامی سالها... شاعر: علی اکبر لطیفیان